هر چند ۱۰ سال از شهید کاوه کوچکتر است، دوستی پسرعموهایش با این شهید سبب شده بود او هم با محمود کاوه آشنا شود. حضور در مجالس سخنرانی و روضهها بالاخره کار خودش را کرد و اکبر، چهارمین پسر خانواده فلاح، را هم به جبهه کشاند.
پانزده سال بیشتر نداشت که تصمیم گرفت به جبهه برود، اما احترام به والدین و احساس وظیفه دربرابر آنان، شرایط را برایش سخت کرده بود. در نهایت تصمیمش را گرفت و موضوع را با پدر در میان گذاشت. والدینش نه تنها مخالفتی با او نکردند، بلکه به پسرشان این اطمینان را دادند که دفاع از کشور یک وظیفه شرعی است و او باید به این وظیفه عمل کند.
اکبر فلاح سال هاست در شهرداری مشهد در پستهای مختلف، مشغول خدمت است.
آن زمان در محله امامرضا (ع) افرادی مانند شهید چراغچی و کاوه زندگی میکردند که هر یک به نوعی بر جوانان و نوجوانان تأثیر داشتند و اخلاق و رفتارشان و نوع نگاهی که به زندگی داشتند، سبب شده بود دیگر جوانها هم کنجکاو شوند و به این فکر بیفتند که به جبهه بروند. میخواستند ببینند چه چیزی در جبهه هست که آدم را تا این اندازه تغییر میدهد. این نگاه و تفکر سبب شد اکبر فلاح نیز تصمیمش را بگیرد.
او میگوید: برادرانم عباس، جواد و حمیدرضا در جبهه بودند که تصمیم گرفتم من هم بروم. برایم سخت بود که موضوع را با خانواده ام مطرح کنم. میدانستم در برابر پدر و مادرم وظایفی دارم. اوایل جنگ برای خرید هر چیزی باید در صف میایستادیم. صف نان، نفت، روغن و... برادر کوچک ترم هم یازده سال بیشتر نداشت، اما بالاخره تصمیم خودم را گرفتم و برای اعزام به جبهه ثبت نام کردم. آن زمان خیلیها برای اینکه بگویند سن بیشتری دارند، تاریخ تولدشان را در شناسنامه تغییر میدادند، اما او این کار را نکرد و با اطمینان ثبت نام کرد.
اکبر تعریف میکند: فردی که بچهها را صدا میزد تا برای آموزش نظامی جبهه داخل اتوبوس بروند. به اسم من که رسید، گفت کم سن و سال هستی. بلافاصله در جوابش گفتم در عوض جثه ام از شما بزرگتر است و میتوانم خدمت کنم. نگاهی به من انداخت و خندید و با سر اشاره کرد سوار شو. بلافاصله سوار شدم و برای آموزشی به تربت جام رفتیم.
آموزشها سختی خودش را داشت، اما او توانست با تمام مشکلات کنار بیاید. خودش مهمترین دلیل این توانایی را بعد از اعتقادات و تربیت خانوادگی، ناشی از ورزشکار بودنش میداند. آن طور که تعریف میکند از نه سالگی به باشگاه میرفته و کشتی میگرفته است.
فلاح میگوید: دیدن تا شنیدن خیلی فاصله دارد. نکتهای که در جبهه به چشم میآید، بحث معنویت رزمندگان است. مدتی به دلیل حس کنجکاوی شبها بیدار میشدم تا ببینم رزمندگان شبها چکار میکنند یا حرفهایی که درباره آنها میگویند درست است؟ میدیدم برخی از رزمندگان بعد از واکس زدن کفش و شستن لباس بچهها نماز شب میخوانند.
او ادامه میدهد: پس از پایان دوره آموزشی به خاطر اینکه برادرم در گردان تخریب لشکر ویژه شهدا در کردستان بود، من هم درخواست دادم و پیش برادرم رفتم و در آنجا مشغول به خدمت شدم. کار نیروهای گردان تخریب کاشت و جمع آوری مین بود. گاهی هم عملیات در خاک دشمن برگزار میکردند. البته کار نیروهای تخریب بعد از سی و اندی سال هنوز تمام نشده است و همچنان به جمع آوری مین میپردازند. خطر این میادین امروز بیشتر از قدیم است و به خاطر بارندگی و زنگ زدگی مینها کار سختتر شده است.
دو برادر وقتی در کنار هم در جبهه حضور دارند، وابستگی بیشتری هم پیدا میکنند و همیشه نگران هستند که مبادا اتفاقی برای دیگری بیفتد. وقتی این موضوع را با فلاح مطرح میکنیم میخندد و میگوید: آن زمان تصور همه از شهادت این بود که خدا قدرتی فوق العاده به رزمندهها داده است و دغدغه شهادت یکدیگر را نداشتیم. این احساس وجود داشت که فردی که شهید میشود، برنده است. شهادت فیض بزرگی است که نصیب هر کسی نمیشود.
«انگار شهدا میدانستند چه موقع شهید میشوند.» فلاح با گفتن این حرف، خاطرهای از شهید موسوی، فرمانده گردان تخریب، تعریف میکند: شهید آرزو داشت در آخرین عملیات و آخرین ساعات جنگ به شهادت برسد. او به همین خواست خود رسید و در آخرین ساعات عملیات مرصاد به شهادت رسید و باید گفت درست به آرزوی قلبی اش رسید.
وقتی از او میخواهیم از خاطرات جنگ برایمان بگوید، تعریف میکند: دربرابر افرادی که هفتاد هشتاد ماه در جنگ تحمیلی جنگیدند و بعد از سالها در دفاع از حرم در سوریه شهید شدند، ما چه حرفی داریم که بگوییم! کار ما بسیار معمولی بود و در برابر رشادت شهیدان به حساب نمیآید. اسرا، جانبازان و شهدا قهرمانان این کشور هستند.
او هم محلهای شهید کاوه بوده است و وقتی که همراه برادر و پسر عموهایش بوده، با کاوه سلام و علیک میکرده است. میگوید: از نظر سنی با شهید کاوه فاصله داشتم. در مکانهای عمومی او را میدیدم. آخرین دفعه که شهید کاوه رفت جلسه قرآن، در خانه شهید مقدم کیا در خیابان امام رضا (ع) بود. خاطرم هست او بعد از جلسه قرآن در خصوص مسائل جنگ سخنرانی کردند و این آخرین باری بود که شهید کاوه در مشهد حضور داشت.
* این گزارش سهشنبه ۱۴ آذرماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۴۶ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.